جلوه عشق جدید
او بی سر و صدا روی کاناپه اداری خود نشسته بود ... اولین دکمه پیراهن او برای عضلات سینه عظیم و سفت او باز بود ...
دفتر به آرامی انگشتانش را کشید و ذهنش برای جهان و پادشاهی دیگری ربوده شد .. !!
ذهن او از همان پری کوچک ربوده شد که از اولین باری که چشمانش به او افتاد ، بنابراین ذهن و روح خشک او بین مشت های او شد ...
شما او را با نادیده گرفتن او خرد می کنید ..
با ترس موجه او از آن ...
او هرگز آرزو نمی کرد به کس دیگری ... به جز مالکیت آن .. خوردن آن را مانند شیرینی های بلعیدن !! ...
او نه آرزو کرد و نه چیزی بدست آورد! ...